یه خواب شیرین
سلام عزیزم، بازم مثل همیشه توی بدترین شرایط اومدی پیشم، و از بودنت بهم انرژی دادی،
عزیز مادر ، این چند روزی که گذشت اصلا روزهای خوبی نبود ، بابای مهربونت مریض بود ومن به شدت کلافه بودم،
می دونی حس بدی داشتم از اینکه حال امیر اینطری بود و کلی کلافه بودم از اینکه نمی تونستم کاری برای خوب شدنش بکنم
تا پریشب ، که تو بخوابم اومدی ، راستش رو بخوای توی این چند روز به تنها چیزی که فکر نکرده بودم تو بودی
اما با امدنت به خوابم و نگاه معصومت خیلی چیزا رو درست کردی
می دونی ، خواب دیدم که دارم بهت شیر می دم ، اینبار پسر بودی ، و می دیدم که شیر توی سینم زیاد شده و تو با اشتیاق شیر می خوردی
هر کسی هر چیزی بهت می داد تو بالا میوردی و فقط شیر من رو می خوردی
پسرم وقتی بیدار شدم برای تعبیرش خیلی تلاش کردم و دیدم نوشته بود که بزودی روزی فراوان و حل مشکل پیش میاد و مشکلی که هست کاملا حل می شه
خوشحال شدم ، هم از حس زیبایی که داشتم هم از اینکه بابایی قراره خوب شه
امیر که اومد خونه بهش گفتم اول سرسری گرفت اما بعدش تا شب خیلی بهتر شد ، اینقدر خوب شد که باهم رفتیم خرید و دایی سهیل اومد شام پیشمون و امیر خیلی خوب بود و کلی شام خورد
و برعکس هر شب راحت خوابید
می دونید اینا رو نمی نویسم که با خوندنش بقیه رو اذیت کنم ، فقط می خوام بگم اتفاقاتی که افتاده چیه ، اینجا یجور دفتر خاطرات من شده و همینطور دفتر دلتنگیام
فرزند دلبرم، پسرم،امیر ارسلانم، ممنون که اینبار با آمدن به خوابم زندگی رو برام راحتر کردی و حس خوب رو با خودت به خونمون آوردی
پ ن : دوستت دارم خیییییییلییییییی