یه خواب شیرین
سلام عزیزم، بازم مثل همیشه توی بدترین شرایط اومدی پیشم، و از بودنت بهم انرژی دادی، عزیز مادر ، این چند روزی که گذشت اصلا روزهای خوبی نبود ، بابای مهربونت مریض بود ومن به شدت کلافه بودم، می دونی حس بدی داشتم از اینکه حال امیر اینطری بود و کلی کلافه بودم از اینکه نمی تونستم کاری برای خوب شدنش بکنم تا پریشب ، که تو بخوابم اومدی ، راستش رو بخوای توی این چند روز به تنها چیزی که فکر نکرده بودم تو بودی اما با امدنت به خوابم و نگاه معصومت خیلی چیزا رو درست کردی می دونی ، خواب دیدم که دارم بهت شیر می دم ، اینبار پسر بودی ، و می دیدم که شیر توی سینم زیاد شده و تو با اشتیاق شیر می خوردی هر کسی هر ...